خبر

عباس محموديان
mahmudian@gmail.com

گربه آرام آرام به طرف لانه کبوترها رفت. کبوتر ماده بلند شد و در ارتفاع کمی پرواز کرد. گربه به طرف تخم کبوتر رفت و تخم را با دستش جابجا کرد. کبوتر ماده پایین آمد و با بال بال زدن و حمله کردن خواست جلوی گربه را بگیرد. زن که از پشت پنجره این صحنه را می دید به طرفشان دوید اما پیش از آنکه برسد گربه تخم را شکست و با صدای پای زن فرار کرد. صدای زنگ بلند شد. زن پوسته شکسته و خالی تخم را درون لانه کبوترها انداخت و به طرف در رفت. در را که باز کرد دوستش با چهره خندانی پشت در بود.
نزدیک ظهر بود که با چهره ای شوک زده برگشت.
ـ «میخوای پیشت بمونم تا سعید بیاد؟»
ـ « نه اگه تنها باشم بهتره. اینطوری راحت تر می تونم بیش بگم.»
ـ « خب بذار پیشت بمونم تا فکر کنیم چطور بهش خبر بدیم.»
ـ « نه دیگه، امروز خیلی معطل من شدی. خودم یه جوری یواش یواش بهش میگم.»
ـ « پس تا خودش نپرسیده راجع به بچه هیچی بهش نگو، شاید یادش بره ازت سوال کنه.»
ـ « باشه. راستی به خاطر زحمتات ممنون.»
ـ « نه بابا این حرفا چیه.بهت زنگ می زنم. خداحافظ.»
ـ « خداحافظ.»
از حمام که درآمد موهایش خیس خیس بود و حوله روی سرش بود. هوا تاریک شده بود. چراغها را روشن کرد. روبروی تلویزیون نشست و آنرا روشن کرد بی آنکه چشم و گوشش به تلویزیون باشد. نیم ساعتی که گذشت زنگ زدند. نفس عمیقی کشید و به طرف در رفت.
ـ « سلام.»
ـ « سلام. چرا اینقدر دیر اومدی؟»
ـ « ای بابا کاره دیگه، طول کشید.»
مرد روبروی تلویزیون نشست و گفت: « راستی جواب آزمایشا رو گرفتی؟ کوچولو کی دنیا میاد؟» صدای زن از آشپزخانه آمد: « جواب آزمایشا رو هفته دیگه میدن. حالا اگه این کوچولو پر رو بود و نخواست دنیا بیادچکار می کنی؟» گفت: « مگه دست خودشه؟ به زور میارمش.» زن با سینی چای وارد هال شد و گفت: « فکر نکنم زورت بهش برسه.» و همانطور که چای را جلوی مرد می گذاشت گفت: « راستی می دونی امروز چی شد؟» مرد چای را برداشت و گفت: « نه. چی شده؟» زن خودش را روی مبل رها کرد و گفت: « اون گربه خاکستریه که چند دفعه اومده بود سراغ کفترا امروز زد تخمشون رو شکست.» مرد گفت: « چه باحال. قیافه کفترات الآن خیلی دیدنیه.» زن گفت: « تازه عصر که رفتم ببینم چه کار کرده دیدم نشسته رو تخم شکسته اش. بیچاره دلم خیلی براش سوخت. خیلی دلم می خواد بدونم چطوری به جفتش خبر میده.»
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

33454< 5


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي